دو احساس متفاوت

وسايل شخصيم ؛ آنهايي كه در طي اين چند سال در محل كارم جمع شده است را مرتب مي‌كنم و آنها را در كارتني مي‌ريزم تا به منزل ببرم. كم كم وقت رفتن فرا مي‌رسد.
چند سال آن وقت‌ها كه اوضاع بهتر از اكنون بود. در مراسم توديع يكي از همكاران كه بازنشسته مي‌شد شركت كردم. وقتي قرار شد او حرف بزند، گفت : من حالا كه بازنشسته مي‌شوم وجدانم راحت است! تا جايي كه توانستم و امكان داشت كار كردم. ولي گاهي فكر مي‌كنم مي‌توانستم بيشتر كار كنم و خيلي كارها مي‌توانستم انجام بدهم و ندادم.

اين روزها اين جمله خيلي توي سرم مي‌چرخد.
خيلي كارها مي‌توانستم انجام بدهم و ندادم.
اين جمله را با لحني ديگر اما بخوانيد.
شايد اين روزها جمله‌ي من اين باشد.

وجدانم اصلا راضي نيست! خيلي كار كردم! بيشتر از آنچه از من انتظار مي‌رفت. خيلي كارها مي‌توانستم انجام ندهم ولي انجام دادم. (و خيلي كارها مي‌توانستم انجام بدهم و ندادم. اما اينها را خدا را شكر وگرنه بايد بيشتر از يك كارتن با خودم مي‌بردم.)

تفاوت

خوب گوش كن

اگر ماشين كسي را بدزدي ؛ پليس ترا مي‌گيرد و به زندان مي‌روي

اما اگر فكر و ايده‌ي كسي را بدزدي كسي با تو كاري ندارد و ميگويند مدير لايقي هستي!


تكرار

نمي‌دانم پيشترها وقتي برف مي‌آمد ياد چه چيزي مي‌افتادم. اما چند سالي است هر وقت برف سنگيني مي‌بارد ياد آن روز زمستاني ميافتم كه برف سنگيني باريد و من نام تو را روي برف‌ها با انگشت‌هايم نوشتم. با موبايلم هم از آن عكس گرفتم و برايت ايميل كردم.

ياد آن روز ميافتم. امروز برف سنگيني باريده است؛ تا زانو. 

يك تبعيدي تلويزيون نگاه ميكند.

دو چيز به خودم تجويز ميكنم.
اولش اينكه مريض نشوم دوم اينكه اگه شدم حتي از سر ناچاري هم كه شده تلويزيون وطني نبينم و سوم اينكه جدي نگيرم  وگرنه دستپختم از اين بهتر نمي‌شود.

تلويزيون همين امروز صبح : تا اينجاي قضيه من مشكلي با اين مسئله ندارم كه چون مسلمان بدنيا آمده‌ايم(علي‌رغم جهل شديدي كه شخصا نسبت به قرآن دارم و هنوز براي يك بار هم كه شده آن را كامل نخوانده‌ام چه برسد به اينكه معني آن را بفهمم يا خوانده باشم) يك سري چيزها را خوب از زبان ديگران قبول مي‌كنم كه گويا دستور خدا است. ما هم قبولش داريم كه (بازم تكرار ميكنم نميدانم دستور خدا هست يا نه ولي احتمال دارد در قرآن آمده باشد) ديه زن نصف مرد است (دنده اش نرم گردنش هم خورد و خاكشير) حق طلاق با مرد است (جهنم) زن بايد مطيع مردش باشد(چشمش كور) ... اما نميدانم آقايان از كجايشان اين را در آورده‌اند كه زن بدون شوهر حتي قبل از ازدواج نمي‌تواند بدون اجازه از كشور خارج شود(اين يكي را مطمئنم تو هيچ كتابي ننوشته اند و تازه نتيجه هم گرفته نمي‌شود! ) اگر ديه زن نصف مرد است پس بايد اگر تصادف هم كرد بايد مجازاتش نصف مرد باشد.
بنده امروز ميخواهم بگويم هركسي ميگويد عقل زن نصف مرد است به اونجاهاي بابايش خنديده است ( يك ادم پشمكي امروز توي تلويزيون اين را اعلام فرمودند در كمال وقاحت توي چشم چند ميليارد زن هم نگاه مي‌كردند) البته قبل ازهمه احتمالا اين موجود منظورش كسي بوده است كه او را زاييده بوده است.

مطلب دوم : يك سري آدم (كه در زير نويس مي‌نوشت مهندس ارشد پروژه و نمي‌دانم مهندس ناظر ... چه و چه ) در شبكه‌ي خبري جهاني خودمان نشان مي‌داد كه از يك جايشان يك پروژه‌اي در كرده بودند كه بيايند و يك ماكت !!!! بله ماكت از هلكوپتري كه در طبس افتاد زمين درست كنند و در همان كوير برهوت نصب كنند به نشانه‌ي استكبار ستيزي.
چه بيا و برويي هم داشتند و چقدر هم سرشان شلوغ بود.
ميخواستم اعلام كنم كه شما با اين كارتان با آن هواي نامطبوعي كه از اونجاي (از طرف عقب)  استكبار خارج مي‌شود هم نمي‌ستيزيد.
من با اينكه داريد از اين راه (همان از طرف عقب) نان كوفت مي‌كنيد مشكلي ندارم ولي ديگر چرا چرا حماقتتان را داد ميزنيد توي رسانه ملي

مطلب سوم : صحنه‌اي از سينماي وطني. فيلم ميم مثل مادر كه قرار است جوانان مملكت بنشينند و ديگر از مرد عنكبوتي و بت من و جك و جانور من هاي آمريكايي الگو نگيرند و فرهنگ اصيل ايراني را به نمايش بگذارند.
صحنه : كودكي كه گويا زمان جنگ شيميايي شده و با دستگاه همراه تنفس مي‌كند از خانه زده است بيرون و غروب توي پارك لاله دارد براي خودش روي يك نيمكت نشسته است. دو جوان وطني مزاحمش مي‌شوند (از نوع جوانهاي غير ارزشي) يك دختر غير ارزشي كه گوشه‌ي ديگري است ( از مانتوي تنگش معلوم است) و همچنين از لبش كه آرايش كرده است و از مقداري مو كه از زير روسري ارزشيش زده است بيرون.
دخترك با آن اندام غير ارزيش كه از زير مانتويش از دو سه جا زده است روي  آن دو جوان غير ارزشي را كم مي‌كند و آنها مي‌روند.
حال ديالوگ را حال كنيد :
پسرك : فرشته خانم
دختر :(پشتش رو به كودك است و بهت زده بر ميگردد) كي به تو گفته اسم من فرشته است
- اخه مامانم گفته هر كدوم از ما دوتا فرشته داريم كه ازمون محافظت ميكنه پس اون يكي فرشته كجاست؟
- اره اسم من فرشته است البته اسماي ديگه اي هم دارم. جنيفر ؛ كتي ؛ مگي ... اون يكي فرشته منو قال گذاشت و رفت. (بعد خيلي رمانتيك ميخواهد راهش را بگيرد و برود كه پسرك ميگويد)
- فرشته خانم ؟؛ مادرم مامانم (يا احتمالا بابام)  نگران ميشه كه من از خونه فرار كردم.
- بابات خيلي گ ه ميخوره كه تو رو زاييده و حالا تو رو نميخواد...
- بچه اخم ميكند.
فرشته يادش مياد جلوي بچه نبايد حرف زشت بزند ولي خودش را از تك و تا نمياندازد.
- خب چيه اگه ميگفتم كيك اونوقت شيرين ميشد.

وقتي فيلم تمام شد ديدم كارگردانش اقاي رسول ملاقلي پور همان كارگردان خوب ماست. همان كارگرداني كه دوست ماست. فكر كردم آيا رسول مي‌داند چرا حسنك دير كرده است؟

زمستان

روزها كوتاه است و شب‌ها طولاني

دلمان مي‌گيرد از سرما

از گنجشك‌هايي كه دلم ميخواهد برايشان مي‌توانستم كاري بكنم اما جدا نمي‌توانم

من آپارتمان نشينم و اين يعني هزار جور محدوديت.

مريض هستم.

حس عجيبي دارم
قابل توصيف نيست
ولي سمي كه در هوا محلول است را هم حس مي‌كنم.

بشدت مريضم.

شايد ويروس‌ها كامپيوترم را بي‌خيال شده‌اند.
نوبت جسم من است.

محتويات كله‌ام

خيلي ساده است. در جهان دو نيرو وجود دارد. خير و شر.
بدي و نيكي.
تاريكي و  نور.
خدا و شيطان.
اما نكته جالب اين است كه بر اساس آموخته‌ها و دانسته‌ها هميشه (درنهايت) پيروزي تنها با خدا و نيروي نيك و روشنايي است. بنابراين ما بعنوان بازيگران (ذي‌شعور) بازي‌هاي دنيا ( تنها در بعد زماني ) مي‌توانيم نقشي كوچك (آنهم به تصور خودمان ) در به تاخير انداختن و يا به جلو بردن روند پيروزي نيكي بر بدي داشته‌ باشيم.

يكي دو بار پيشتر اينجا در اين مورد توضيح دادم كه شناخت نور و ظلمت و خير و شر را با اندك فاصله گرفتن از فضايي كه در آن قرار گرفته‌ايم مي‌توان تشخيص داد. بر من مسلم گشته‌است رسانه‌ي ديداري و شنيداري تلويزيون يكي از مهمترين ابزارهاي اشاعه‌ي تاريكي در جامعه است! ديگري رسانه‌ي شنيداري راديو است كه خوشبختانه هر دو بدون پرده پوشي در تحت سيطره كساني است كه ابلهانه در لابلاي يك بحث كوتاه خود را نشان مي‌دهند. بنابراين اين دو مي‌توانند آينه‌ي واضحي باشند تا سرنخ‌هاي رشته‌هاي شيطاني را بنمايانند.

ساده است. محتواي سريال‌ها و برنامه‌هاي سرگرم كننده وطني را زير نظر بگيريد ولي در كل بي‌خيال پيام و محتواي كلي آنها شويد. از خط كارگرداني و موزيك و نور و رنگ بيرون بياييد و كلمات را بعنوان اصلي و واضح‌ترين مضاميني كه مي‌خواهد منتقل شود در نظر بگيريد. تعجب نكنيد اگر به اين نتيجه رسيديد كه همه‌اشان به يك سو جهت گرفته‌اند.

(ببخشيد اگر از اين واضح‌تر نمي‌توانم توضيح بدهم)

تو هم گاهي دلت مي‌گيرد

وقتي دلت گرفت.

مهم نيست ثروتمند باشي يا فقير. مهم نيست يار و ياوري مهربان و با درك داشته باشي. مهم نيست همه چيز بر وفق مرادت باشد يا نباشد. مهم نيست آدمي اجتماعي باشي يا مطرود و منزوي. مهم نيست نه اصلا مهم نيست زني يا مرد يا چه موقعيتي داري.

مهم اين است كه هر از گاهي دلت شايد بگيرد. دلت براي كسي تنگ مي‌شود. چيزي در درونت ترا به گريز از همه كس و همه چيز مي‌خواند.

من وقتي دلم مي‌گيرد. ميشينم يه گوشه‌ي دنج. يه هدفون عالي بگوشم ميزارم و شروع مي‌كنم به شنيدن آهنگي كه مورد علاقه‌ام است. اگر بتوانم از پنجره به بيرون نگاه كنم كه عالي است. آمد و رفت آدمها و ماشين‌ها و حركت پرندگان. ناخودآگاه براي آهنگي كه گوش مي‌كنم ويديو كليپي ساخته‌ مي‌شود از حركت و يا سكون محيط اطرافم. صداي هدفون آنقدر است كه گوشم اذيت نشود و ارتباط شنيداريم را با اطرافم از بين ببرد. گاه تا دو ساعت يك تراك از يك آهنگ را گوش مي‌كنم.

گاهي بي‌آنكه دليل خاصي داشته باشم اشك مي‌ريزم. گريه مي‌كنم و خدا را شكر كه اشك هست تا دلمان باز شود.

گفتم: دربند توام
گفت: پلنگ‌چالم هم باشی افاقه نمی‌کند.

علت خلقت انسان

نمي‌دانم درست شنيده‌ام يا نه كه علت خلقت انسان مشخص نيست! يعني حتي در قرآن نيز تنها عبادت بعنوان علت اصلي خلقت انسان مطرح شده است. بنابراين بعنوان يك انسان مي‌توانيم در اين مورد نظريه پردازي كنيم كه چرا هستيم و علت وجودمان چيست. كم و بيش (شايد هم بر اثر، تاثير پذيري از آموخته‌هام است ) به اين نتيجه رسيده‌ام كه خدا انسان را آفريده است و براي تعدادي از آنها ريش هم گذاشته‌ است تا به ريششان بخندد! (اگر صفت خنديدن براي خدا وجود داشته باشد.) راستي كه خنده هم دارد. تصورش را بكنيد با حساب سر انگشتي خودمان متوسط عمر ما پنجاه سال هم نمي‌شود. يعني آنقدر كه در حال حاضر از زندگي كسي چون من چندان زماني باقي نمانده است. عقبه و وارثي هم كه ندارم بنابراين حرص و طمع و نگراني من براي آينده از چه سبب است؟ نمي‌دانم! كمي كه منصف‌تر شوم. مي‌بينم بيشتر فعاليت‌هايي كه انجام مي‌دهم بي‌انداز بي‌هدف است و منظور خاصي هم ندارم تنها از سر بي‌حوصله‌گي است. گيرم يه خونه‌ي بزرگتر با حياط و باغچه داشته باشم. يه ماشين خيلي خوب يه كار درست و حسابي يه ... همش به يه لحظه كار نكردن و نتپيدن دلت بستگي داره! مدتها بود قيد خيام رو زده بودم اما همش فكر مي‌كنم خيلي مفت هم حرف نزده است!(اينم نتيجه گيري سر پيري و اخر مطلب) اين بود موضوع انشاء ============== حوصله كرديد اين وبلاگ را از دست ندهيد http://sorsoreyezard.blogfa.com/ و اين يكي را هم http://www.taranehaykoodakan.blogfa.com/

خوشه‌هاي خشم

اسم كتابي است از جان اشتاين بك كه فيلمي هم با همين عنوان از روي اين كتاب ساخته شده است(نام كارگردان نوك زبانم است).

نمي‌دانم با ربط يا بي‌ربط بخاطر اتفاقي كه در حال افتادن است(عجب فارسي سليسي) ياد اين كتاب افتاده‌ام. طي چند هفته‌ي آينده از كار بيكار خواهم شد. اين چيزي است كه مديرمان با هزار كش و قوس و تو بميري و جون من جون من بلاخره به من گفت. مي‌خواست وانمود نمايد كه از اين اتفاق ناراحت و متاسف است اما بنظرم ككش هم نمي‌گزد (احساس احتمالا متقابلي است كه بهم داريم).

بخواهم كمي واقع بين و راستگو باشم بايد بگويم نه اينكه عين خيالم نباشد بلكه كم و بيش نگران شده‌ام. خيلي‌ها آن بالاتر منتظر هستند (شايد هم من اينطور فكر مي‌كنم) كه زنگي به آنها بزنم تا شغل مناسبي به من پيشنهاد دهند اما به صرافت افتاده‌ام با خدا. دلم مي‌خواهد با خدا كمي بازي در بياورم چون بيكار شدن من چندان نفعي به حال سيستمي كه ايشان راه‌ انداخته‌اند ندارد. اگر خيلي خودم را دست بالا نگرفته‌ باشم.

بهرحال مشابهت عجيبي بين وضعيت خودم و وضعيت يوسف در زندان مي‌بينم(از لحاظ وضعيت نه شكل و شمايل) دلم مي‌خواهد به خدا توكل كنم و از او بخواهم وضعيت و جايگاهي كه مناسب من را برايم مهيا كند.

تكيه كلام اخيرم اين است :

من بنده خدا هستم. خودش و تنها خودش بله تنها خودش مسئول من است. مشكلات من در اساس مشكلات اوست. پس يه كاريش مي‌كند يعني منطقي تر بگويم خودش بايد يه كاريش بكند.


تا روزي كه اينترنت دارم برايتان نه روز به روز كه هر اتفاق مهمي افتاد گزارش خواهم كرد.

چرا به جك رشتي ميخنديم؟

اين عنوان ايميلي است كه بدستم رسيد و بنظر مي‌رسد خواندن آن خالي از فايده نباشد. لازم به يادآروري است كه انعكاس اين مطلب در اينجا به معناي قبول كليه‌ي مفاد آن نيست. در ضمن ميخواستم بدانم آيا شخصي به نام پرفسور بيات در دانشگاه تهران وجود خارجي دارد يا شخصيتي من درآوردي براي اهميت  بخشيدن به مطلب است؟

 

 یاداشتی از پروفسور بیات استاد بخش جامعه شناسی در دانشگاه تهران
"یه روز یه رشتی وارد خونه میشه، می بینه زنش لخت روی تخت خوابیده ..."
"یه روز یه رشتی در کمد را باز می کنه، می بینه حسن آقا ..."
چه چیزی درباره لطیفه های رشتی خنده آور است؟
هنگامی که یک ماجرایی تعریف می شود که در آن فردی از میان ما بر خلاف همه آن انتظارات عمومی رفتار می کند، ما آن را بانمک و خنده دار می یابیم.
حالا بیایید ببینیم آن بخش از فرهنگ ما که در لطیفه های رشتی پنهان شده چیست.

ادامه نوشته

despicable me

خيلي ساده است. طرف مقابلت يا شايد در جمعي چند نفري يكي از آنها حرفي مي‌زند.

تو سكوت مي‌كني.

اشك در چشمهايت جمع مي‌شود.

خودت را به چيزي مشغول مي‌كني.

اما ناگهان اشكت سرازير مي‌شود.

گلويت راه نفس كشيدنت را مي‌برد.

همه كمي متعجب نگاهت مي‌كنند.

يكيشان كه از همه به فكرتر است دستمالي تعارف مي‌كند.

تو مفت را بالا مي‌كشي.

خدا خدا مي‌كني كسي توضيحي نخواهد.

چون با هيچ كلمه‌اي نمي‌تواني توضيح دهي.

توضيح دهي كه دلت براي خودت تنگ شده است.

مني كه باخته است. سخت باخته است.