تكليف
جوانك با همان ته ريشي كه تازه گهگير شده است با تمام خلوصي كه ميتواند نمايش دهد چهار زانو با آن پيراهني كه روي شلوار انداخته است روبرويم مينشيند.
كمي مردد است كه چيزي بگويد. شروع ميكند و ساده ميپرسد :
- حاج آقا تكليف چيست؟
پرههاي بينيم تكان ميخورد. كمي مرددم چه جوابش را بدهم. كمي من من ميكنم. بلاخره بايد جوابش را بدهم.
- تكليف همان است كه سيدالشهدا معلوم كرده است.
پيش از آنكه فرصت كند دوباره دهان باز كند. خودم را جمع و جور ميكنم و ادا در ميآورم كه انگار ديرم شده. نه واقعا هم ديرم شده. سريال دو سه دقيقه است كه شروع شده است.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۸۹ ساعت توسط ناتسی
|