دیشب نمیدانم چه شد که با خودم فکر کردم اگر قرار باشد تمام زندگیم را در چند خط ساده توصیف کنم چه خواهم نوشت. دو سه جمله ناب توی ذهنم جان گرفت.

به دنیا آمدم

مثل بوقلمون دوران جوانیم به پف کردن و قلو قلو کردن گذشت.

مثل کبک سرم را زیر برف کردم

جاهایی که باید تصمیمات مهم میگرفتم دلم مثل دل خرگوش لرزید

مثل خر درس خواندم

مثل سگ جان کندم

امسال هم گذشت و من مانده ام با جوجه هایی که نشمرده ام. من مانده ام با کارهایی که نکرده ام

من مانده ام که مثل گاو هی دور خودم بچرخم و بچرخم و بچرخم

(قصد توهین به خودم را نداشتم کوشیدم کوتاه بنویسم و صفاتی از حیوانات را مطابق حال و هوای عملکردم استعاره بگیرم وگرنه میدانم که

اسب حیوان نجیبی است

کبوتر زیباست

گل شبدر چیزی از لاله وحشی کم ندارد

و بعلت بزرگی جسه جثه است که کسی در قفس کرکس نگه داری نمیکند

کلاغ هم زیباست