زن را دست بسته از پشت

به روي چهار پايه‌اي منتظر مي‌برند. پارچه‌اي كه روي صورتش است را كناري ميزنند و حلقه‌اي به دور گردنش مي‌پيچد.

ناگاه كسي با لگد بر چهار پايه مي‌كوبد.

او تابان

و او واژگون

و كس تاكنون ؛ هيچ كس از زبان آن چهار پايه سخني نگفته است. آن مخدوم لگد خور!