اگر با اتوبوس مسيري تقريباً طولاني مسافرت كرده باشيد؛ متوجه خواهيد شد كه هر از چند ساعت راننده اتوبوس جلوي ايستگاههاي بين جادهاي پليس راه؛ اتوبوس را نگه ميدارد و دفترچه و مداركش را بر ميدارد و از اتوبوس پياده شده و به ايستگاه پليس راه مراجعه ميكند. ظاهرا اين كار براي آن است كه مشخص شود راننده در طول سفر سرعت مناسبي داشته است و همچنين براي اين است كه مشخص شود آيا آن راننده حق رانندگي دارد يا نه؟ زيرا راننده علاوه بر داشتن گواهينامهي پايه يك نبايد از هشت ساعت بيشتر رانندگي كند. چون در اين صورت تمركز حواس خود را از دست ميدهد و خستگي به او فشار ميآورد و امكان وقوع تصادف را زياد ميكند.
يك اصل كلي و پذيرفته شده است كه وقتي كسي مسئوليت جان ديگران را به عهده ميگيرد. يا بهتر بگويم مسئوليتي را قبول ميكند.(همه چيز كه جان انسانها نيست) بايد شرايط جسماني احراز اين مسئوليت را داشته باشد.
=========================
مرد جوان نزد آخوند پير محلهاشان رفت و از او در مورد نمازهاي قضا شدهي پدر متوفايش پرسيد. آخوند هم عنوان كرد كه بايد اين نمازها توسط وي كه پسر بزرگ مرحوم است بجا آورده شود (خوانده شود!!!) پسر گفت : اگر خودم نتوانم چه؟
آخوند گفت: بايد به كسي پول بدهي تا اينكار را به عوض پدرت، براي او انجام دهد!!
پسر گفت : آيا شما اينكار را انجام ميدهي؟
آخوند گفت: بله
و بعد آخوند از پسر در مورد تعداد نمازهايي كه پدر بجا نياورده بود توضيح داد كه يك سال پدرش عليل بوده و نمازهايش را اغلب نخوانده و الي اخر...
آخوند به طور تقريبي حساب كرد و گفت ميشود فلان قدر تومان. پسر پول را به آخوند داد و او هم شروع به شمردن پولها كرد و مقداري از آن را پس داد. پسر فكر كرد كه آخوند به او تخفيف داده است و پرسيد اين براي چيست؟
آخوند خيلي متفكرانه گفت: پسرم تا به اين سن رسيدهام نخواستهام زير بار دين كسي باشم. خدا راست است و از راست خوشش ميآيد. من حال و حوصلهي نماز صبح خواندن ندارم. اين مقداري كه پس دادم مال نمازهاي قضا شده صبح پدرت است كه من نخواهم خواند.
=========================
او جراح حاذقي نبود يك دكتر زنان و زايمان عادي بود . متولد روستايي اطراف تبريز بود . اما اينك كه هفت سال در شهر محروم ما خدمت كرده بود زني نبود كه تيغ جراحيش بخشي از بدن او را پاره نكرده باشد. شب و روز كار ميكرد و صد البته پول در ميآورد و همچنين كسب تجربه ميكرد. از صبح زود در بيمارستان كار ميكرد. بعد از ظهر هم از ساعت سه به بعد شروع به مريض ديدن ميكرد تا حوالي يازده و دوازده شب. شايع بود كه يكي دو بار عملهاي جراحيش را اشتباه انجام داده است و يكي دو بار هم تيغ و قيچي داخل بدن بيماران جا گذاشته است.
شب هم دوباره در بيمارستان تا پاسي از بامداد كار ميكرد.
تا جوان بود بايد پول بدست ميآورد.
اينك به تبريز برگشته است. پولدار و متمول و حاذق. آنجا آب و هوايي خوشتر دارد؛ همزبان هستند و ميتواند در خيابان هفده شهريور(بيشتر مطبهاي پزشكان تبريز در آن خيابان است) نه يك مطب كه يك كلينيك از خودش داشته باشد.
به او كامپيوتر درس ميدادم. حلالش باشد پول چند جلسه از كلاسهايم را نداد.