دلم

دلم میخواهد برایت بنویسم از روزها و لحظاتی که تو نیستی. دلم میخواهد برایت بگویم از راز کلماتی که روی دلم نقش میبندند اما وقتی بر لبم میاید آنچنان قوی نیستند که بازگو کند. ناچارام روی دفترم تنها بنویسم :

دوستت دارم.

نیاز همیشه عامل نیست

گربه ای هم خانه دو کبوتر جوان شد. کبوترها صبح زود از خواب برمیخواستند و شب دیر به خانه برمیگشتند. صدای بالهای آندو خواب او را بهم میزد.

گربه دچار بیخوابی شد.

شبی گربه هر دو را سر برید

 

(از میان مطالب قدیمی)

چون زور نیست به کم بسنده کن

خرس کهنسالی میخواست از رودخانه ماهی بگیرد.

تمام روز موفق نشد چیزی بدست آورد. بسیار گرسنه شد.

به ساحل آمد زمین را کند.

کرمی یافت و آنرا خورد. آهی کشید و بخواب رفت.

(از میان نوشته های قدیمی)

به هرکسی سواری مده

الاغ جوانی به قصد سفر به راه افتاد. در راه با کلاغی همسفر شد.

شب شد.

الاغ چون تمام روز را راه رفته بود و کلاغ بر پشت او سوار بود خسته بود و زود خوابش برد.

کلاغ پالان او را به منقار گرفت و آهسته پرید.

 

(از نوشته های قدیمی)

فراموشی

بچه قورباغه ای با ماهی کوچکی دوست شد.

ماهی کوچک او را به خانه اش دعوت کرد.

مادر ماهی بچه قورباغه را خورد.

بچه ماهی بشدت گریه کرد.

اما بعد از چند روز همه چیز را فراموش کرد.

(کودکان آیا فراموش میکنند؟)

 

(از میان نوشته های قدیمی)

خرگوش جوان

خرگوش جوانی از درازی گوشهایش رنج میبرد. فکری اندیشید.

گوشهایش را زیر چانه اش گره زد.

فردا که شکارچی به جنگل آمد خرگوش صدای پایش را نشنید.

گرفتار شد.

 

(از نوشته های قدیمی)

تنهایی

در کتابی خواندم که بهترین نعمت در زندان برای زندانی خوابهای طولانی است.

آن زمان که عقربه های ساعت از رفتن باز میمانند و هر ثانیه قرنی زمان میخواهد تا به ثانیه دیگر بپیوندد. آن زمان بریدن از این دنیا و رفتن به عالم رویاها شاید بالاترین و بهترین نعمت است.

گرما کلافه کننده است. هر روز بعد از ظهر آن هنگام که خسته و کوفته به خانه میرسم شکم از انباشت غذا به تنگ آمده سر به بالش میسپارم و ساعاتی میخوابم. اما خسته تر از پیش از خواب از خواب برمیخیزم.

خدایا! این چگونه زندانی است که خواب نیز نعمت بهترین من نیست.

دلیلی بر وجود

من در تبعید هستم. پس هستم