دلم
دوستت دارم.
دوستت دارم.
گربه دچار بیخوابی شد.
شبی گربه هر دو را سر برید
(از میان مطالب قدیمی)
تمام روز موفق نشد چیزی بدست آورد. بسیار گرسنه شد.
به ساحل آمد زمین را کند.
کرمی یافت و آنرا خورد. آهی کشید و بخواب رفت.
(از میان نوشته های قدیمی)
شب شد.
الاغ چون تمام روز را راه رفته بود و کلاغ بر پشت او سوار بود خسته بود و زود خوابش برد.
کلاغ پالان او را به منقار گرفت و آهسته پرید.
(از نوشته های قدیمی)
ماهی کوچک او را به خانه اش دعوت کرد.
مادر ماهی بچه قورباغه را خورد.
بچه ماهی بشدت گریه کرد.
اما بعد از چند روز همه چیز را فراموش کرد.
(کودکان آیا فراموش میکنند؟)
(از میان نوشته های قدیمی)
گوشهایش را زیر چانه اش گره زد.
فردا که شکارچی به جنگل آمد خرگوش صدای پایش را نشنید.
گرفتار شد.
(از نوشته های قدیمی)
آن زمان که عقربه های ساعت از رفتن باز میمانند و هر ثانیه قرنی زمان میخواهد تا به ثانیه دیگر بپیوندد. آن زمان بریدن از این دنیا و رفتن به عالم رویاها شاید بالاترین و بهترین نعمت است.
گرما کلافه کننده است. هر روز بعد از ظهر آن هنگام که خسته و کوفته به خانه میرسم شکم از انباشت غذا به تنگ آمده سر به بالش میسپارم و ساعاتی میخوابم. اما خسته تر از پیش از خواب از خواب برمیخیزم.
خدایا! این چگونه زندانی است که خواب نیز نعمت بهترین من نیست.