یلدای من

از شب یلدای هجرت گریه تا فصل جنون

این یک مصرع از شعری است که بسیار قدیمتر گفته ام. از کل شعر نه بیتی دیگر و نه حتی مصرع اول این شعر را یادم هست./ حال و هوای همه یلدایی است و فردا زمستان در پیش خواهد بود. فصل بارش برف و سرما و شبهایی طولانی. نه دوستشان ندارم.

روشنایی و بهار را دوستر دارم.

جایی خواندم که پدری به پسر نصیحت میکند که : پسرم اگر مجبور شدی در یک مهمانی شرکت کنی که دوستش نداری سعی کن الکی هم که شده بهت خوش بگذره.

پس میاموزم که از زمستان هم لذت ببرم. این هم بخشی از زندگی است . یلدای تو هم خوش بگذرد

تعاریف و تنازعات

مطلبی با عنوان ذکر شده نوشتم. برای پست کردنش دو دل (مردد) بودم. خواستم پاکش کنم ولی بعد تصمیم گرفتم بزنم آپلودش کنم. وقتی روی دکمه (ثبت مطلب و بازسازی وبلاگ) کلیک کردم بعدی از کمی هن هن کردن دیدم که پیام خطا بر صفحه ظاهر شد. دو سه بار این اتفاق افتاده است. پستهایی که برای نمایش دادنشان مرددهستم خود بخود آپلود نمیشوند.

بنظرتان حسی که کاربر دارد میتواند شبکه و کامپیوتر را که ظاهرا بی جان است تحت تاثیر قرار دهد؟

سئوال

مدیران و روسا دوست دارند کارمندان زیر دستشان چگونه باشند؟

آیا میخواهند خلاق و فعال باشند؟

بنظرم مدیران و روسا چندان هم به این امر علاقه و رغبتی نشان نمیدهند. مخصوصا در شرکتهای بزرگ عموما کارمندان خلاق و با استعداد خطری بالقوه برای منصب و صندلی مقامات بالاتر بحساب میایند. 

فرض کنید در شرکتی هستید که شما بسیار شایسته تر از مدیر آن شرکت هستید(مدیر صاحب شرکت نیست) شما هم آدم خلاقی هستید و مایلید از طریق بروز خلاقیتهایتان حس جاه طلبی خود را هم راضی کنید. چگونه با مدیر و یا رئیس برخورد میکنید؟

در ادامه :

مریم در بخش کامنتها گفته است :

من روال خودم رو طي مي كنم. كارهايي كه دوست دارم انجام مي دم. نگاه يك زن به شغل با نگاه يك مرد به شغل فرق مي كنه. مهم اين نيست كه مدير بالادست من كه از مزاياي شغلي خيلي بهتري برخورداره، آدم ضعيفيه. مهم اينه كه من قوي باشم. تو هر سمتي كه دارم. حتي اگر آبدارچي اداره ام هستم، آبدارخونه برام يه امپراتوري باشه كه بايد همه جاش برق بزنه. مهم اينه كه به كارم عشق بورزم و خلاقيت هام رو بروز بدهم. اهميتي نداره مديرم چه فكري مي كنه. يا احساس خطر مي كنه. مهم اينه كه من با شغلم عشق بازي كنم. فقط به خاطر خودم.

این نوشته اش وادارم کرد جمله ای را که مدتی است کم کم در ذهنم در حال شکل گیری است (ولی هنوز کامل نیست بنویسم)

شخص وقتی از شغل و کارش ناراضی است نباید انتظار داشته باشد که سایرین (روسا و مراجعین ) از کار او راضی باشند (یعنی از عملکرد او در آن شغل راضی باشند) هرچند عکس این جمله اصلا درست نیست یعنی شاید شما از کارتان کاملا راضی باشید ولی دیگران از عملکرد و نحوه کار شما ناراضی باشند.

زندگی

بنظر میرسد بخش عظیمی از زندگی معنوی باشد. از پاره ای مسائل مادی که همه ی ما درگیر آن هستیم که بگذریم میبینم بخش عظیمی از زندگی من با غیر مادیات پوشیده شده است.

دوستی آن سر دنیا ناخوش احوال است (من غمگین میشوم )

دیشب خواب خوبی دیدم (من شاد میشوم)

دیروز از تلویزیون یک حرف ناحسابی شنیدم( من غمگین میشوم)

امروز با یکی از دوستانم کلی گفتیم و خندیدیم(من شاد میشوم)

وقتی غمگین میشوم کارها درست نیستند. وقتی شاد میشوم کارها بهتر میشوند و دنیا جور خاصی تابناک میشود. 

کلمات قصار  : اگر نتوانم از امروزم لذت ببرم تمام تلاشم برای لذت بردن از فردا نتیجه نخواهد داد (یک تبعیدی از در بهشت)

حکایت ما

حکایت آن بهشت و دوزخ ایرانی است. شنیده اید : کسی فوت میکند و به جهنم فرستاده میشود اما مخیر میگردد که بین جهنم ایرانی ها و جهنم اروپایی ها یکی را برگزیند. با خود میگوید من که در آن دنیا همه اش در ایران بودم و آرزوی فرنگ به دلمان ماند. پس جهنم اروپایی را انتخاب میکند و چون وارد میشود عذابش شروع میشود و هر روز آتش و شکنجه و ... یک روز از فرصتی استفاده میکند و سری به جهنم ایرانیان میزند میبیند که هرکسی در گوشه ای لم داده و از عذاب و شکنجه خبری نیست. از یکی از دوزخیان ایرانی میپرسد : پس چرا اینجا از شکنجه و آتش و ... خبری نیست؟ جوابش را میدهد و میگوید: اینجا به شیوه ی ایران اداره میشود. مثلا میخواهند آتش روشن کنند که شکنجه را آغاز کنند اما یک روز کبریت نیست روز دیگر نفت نیست روز سوم مامور شکنجه نیست روز چهارم قیر مذاب نیست روز پنجم قیف نیست و خلاصه هر روزی یک بهانه ای هست و من که مدتهاست اینجام میبینم که این برنامه همین است و از شکنجه خبری نیست. حکایت اینترنت ما هم همین است. از این رو وقتی مطلبی هست اینترنت نیست و وقتی اینترنت هست مطلب نیست و وقتی هر دو هستند من نیستم و وقتی هم مطلبی مینویسم کسی نیست آن را بخواند. الغرض خدا بخیر کناد.

عکس و مکس(مکث)

طوفان کاترینا را در آمریکا یادتان هست؟

این عکس از مردی گرفته شده است که بعد از طوفان در کلیسایی در همان منطقه اسکان داده شده است. نمیدانم بنظر نمیرسد در حال دعا کردن باشد. سرش را به آسمان بلند کرده. شاید از خدا گله میکند و داد میزند خداااااااااااااا چرا من؟ جمله ای که بیشترمان در هنگام در ماندگی به زبان میاوریم.

هرچند کمی دیر است اما کهنه نمیشود عید قربان که تجلی واقعی پیروزی اراده انسان بر اغوای شیطان را

تبریک گفتن. 

مبارک است دوستان من

اینهم صف عده ای از مردم که در بنگلادش برای گرفتن بلیط اتوبوس و قطار برای بازگشت به خانه و قرار گرفتن در کانون گرم خانواده در روز عید کمی دچار مشکل شده اند. فکر کنم بعد از گرفتن بلیط هرکدامشان سری به بیمارستان هم بزنند و یک چک آپ کامل بدهند بد نباشد.

صف مردم برای تهیه بلیط

عکس بزرگتر را از دست ندهید

ببخشید

نمیدانم من باید بگویم ببخشید یا آنها (اونایی که نمیخوام اسمشون رو ببرم) این را محض احترام به دوستان عزیزی که جویای احوالم شده اند مینویسم. نمیدانم آپ خواهد شد یا نه دوستان عزیزتر از گلم خوبم . جایی تبعیدتر نشده ام. اما به حد مرگ وضع تراکتورنتم خراب و کم سرعت است. دلم لک زده برای خواندن شما اما حتی گوگل هم باز شدنش مکافات است. از ایمیلهایم هم بی خبرم.

این خدا فروشی نیست!

هرچند کوشش بسیاری میشود که بیشتر جمعیت چین و ماچین و هند و هندوستان بودایی قلمداد شوند و ماه و روزی نیست که از رسانه ملی خودمان و رسانه های استعمار پیر در قبول این باور پافشاری کنند اما اینطور نیست. روزی نیست که مراسم شمع روشن کردن در مقابل تمثال بودا را به نحوی در فیلمی هالیودی و خبری جنجالی به خورد ما ندهند اما اینطور نیست. از چینی های دور و برتان در مورد بودا بپرسید. شک ندارم بودایی نیستند. اما کجایند این خیل عظیم بودایی که باید باشند ولی نیستند؟

فروشنده ای در بازار سوغاتیهای پکن از فرصت استفاده کرده و چیزی میخورد

عکس بزرگتر

یک فروشنده تندیسها و تمثالهای بودا در بازار سوغاتیهای پکن . او از فرصت استفاده کرده و در نبود مشتری شکمی سیر از آشته رشته اش میخورد.

مطلب

تا این صفحه ی اینترنتی مهیا شود که من چیزی در آن بنویسم. هم طبعم خشک میشود و هم مطلب از ذهنم فرار میکند.

اما این باعث نمیشود در دلم این ناسزا (ولی سزاوار بعضیها) فوران مجدد نکند که : ای نفرین بر این تراکتور نت ایرانی

والسلام