ميدانم كه ميداني
حال خوبي نيست كه، بداني دقيقا چه ميخواهي و بداني كه هرگز به آن نخواهي رسيد.
باور كنيد اين چند خط پايين تنم را لرزاند:
ما برای در پیش گرفتن این سفر، شیر یا خط انداختیم. شیر آمد؛ یعنی باید رفت؛ و ما رفتیم. اگر خط هم میآمد و حتی اگر ده بار پشت سر هم خط میآمد، ما آن را شیر میدیدیم و به راه میافتادیم.
ما به راه افتادیم و رفتیم و رفتیم. هنگامی که بازگشتیم، دیگر آن آدمهای پیشین نبودیم. دو نفری که آن روز به سفر به دور آمریکای جنوبی رفتند، در آن دوردستها مردند. آنهایی که بازگشتهاند، آدمهایی تازهاند …
ارنستو چهگوارا
خاطرات سفر با موتورسیکلت
+ نوشته شده در یکشنبه دوم آبان ۱۳۸۹ ساعت توسط ناتسی
|