دو چيز به خودم تجويز ميكنم.
اولش اينكه مريض نشوم دوم اينكه اگه شدم حتي از سر ناچاري هم كه شده تلويزيون وطني نبينم و سوم اينكه جدي نگيرم  وگرنه دستپختم از اين بهتر نمي‌شود.

تلويزيون همين امروز صبح : تا اينجاي قضيه من مشكلي با اين مسئله ندارم كه چون مسلمان بدنيا آمده‌ايم(علي‌رغم جهل شديدي كه شخصا نسبت به قرآن دارم و هنوز براي يك بار هم كه شده آن را كامل نخوانده‌ام چه برسد به اينكه معني آن را بفهمم يا خوانده باشم) يك سري چيزها را خوب از زبان ديگران قبول مي‌كنم كه گويا دستور خدا است. ما هم قبولش داريم كه (بازم تكرار ميكنم نميدانم دستور خدا هست يا نه ولي احتمال دارد در قرآن آمده باشد) ديه زن نصف مرد است (دنده اش نرم گردنش هم خورد و خاكشير) حق طلاق با مرد است (جهنم) زن بايد مطيع مردش باشد(چشمش كور) ... اما نميدانم آقايان از كجايشان اين را در آورده‌اند كه زن بدون شوهر حتي قبل از ازدواج نمي‌تواند بدون اجازه از كشور خارج شود(اين يكي را مطمئنم تو هيچ كتابي ننوشته اند و تازه نتيجه هم گرفته نمي‌شود! ) اگر ديه زن نصف مرد است پس بايد اگر تصادف هم كرد بايد مجازاتش نصف مرد باشد.
بنده امروز ميخواهم بگويم هركسي ميگويد عقل زن نصف مرد است به اونجاهاي بابايش خنديده است ( يك ادم پشمكي امروز توي تلويزيون اين را اعلام فرمودند در كمال وقاحت توي چشم چند ميليارد زن هم نگاه مي‌كردند) البته قبل ازهمه احتمالا اين موجود منظورش كسي بوده است كه او را زاييده بوده است.

مطلب دوم : يك سري آدم (كه در زير نويس مي‌نوشت مهندس ارشد پروژه و نمي‌دانم مهندس ناظر ... چه و چه ) در شبكه‌ي خبري جهاني خودمان نشان مي‌داد كه از يك جايشان يك پروژه‌اي در كرده بودند كه بيايند و يك ماكت !!!! بله ماكت از هلكوپتري كه در طبس افتاد زمين درست كنند و در همان كوير برهوت نصب كنند به نشانه‌ي استكبار ستيزي.
چه بيا و برويي هم داشتند و چقدر هم سرشان شلوغ بود.
ميخواستم اعلام كنم كه شما با اين كارتان با آن هواي نامطبوعي كه از اونجاي (از طرف عقب)  استكبار خارج مي‌شود هم نمي‌ستيزيد.
من با اينكه داريد از اين راه (همان از طرف عقب) نان كوفت مي‌كنيد مشكلي ندارم ولي ديگر چرا چرا حماقتتان را داد ميزنيد توي رسانه ملي

مطلب سوم : صحنه‌اي از سينماي وطني. فيلم ميم مثل مادر كه قرار است جوانان مملكت بنشينند و ديگر از مرد عنكبوتي و بت من و جك و جانور من هاي آمريكايي الگو نگيرند و فرهنگ اصيل ايراني را به نمايش بگذارند.
صحنه : كودكي كه گويا زمان جنگ شيميايي شده و با دستگاه همراه تنفس مي‌كند از خانه زده است بيرون و غروب توي پارك لاله دارد براي خودش روي يك نيمكت نشسته است. دو جوان وطني مزاحمش مي‌شوند (از نوع جوانهاي غير ارزشي) يك دختر غير ارزشي كه گوشه‌ي ديگري است ( از مانتوي تنگش معلوم است) و همچنين از لبش كه آرايش كرده است و از مقداري مو كه از زير روسري ارزشيش زده است بيرون.
دخترك با آن اندام غير ارزيش كه از زير مانتويش از دو سه جا زده است روي  آن دو جوان غير ارزشي را كم مي‌كند و آنها مي‌روند.
حال ديالوگ را حال كنيد :
پسرك : فرشته خانم
دختر :(پشتش رو به كودك است و بهت زده بر ميگردد) كي به تو گفته اسم من فرشته است
- اخه مامانم گفته هر كدوم از ما دوتا فرشته داريم كه ازمون محافظت ميكنه پس اون يكي فرشته كجاست؟
- اره اسم من فرشته است البته اسماي ديگه اي هم دارم. جنيفر ؛ كتي ؛ مگي ... اون يكي فرشته منو قال گذاشت و رفت. (بعد خيلي رمانتيك ميخواهد راهش را بگيرد و برود كه پسرك ميگويد)
- فرشته خانم ؟؛ مادرم مامانم (يا احتمالا بابام)  نگران ميشه كه من از خونه فرار كردم.
- بابات خيلي گ ه ميخوره كه تو رو زاييده و حالا تو رو نميخواد...
- بچه اخم ميكند.
فرشته يادش مياد جلوي بچه نبايد حرف زشت بزند ولي خودش را از تك و تا نمياندازد.
- خب چيه اگه ميگفتم كيك اونوقت شيرين ميشد.

وقتي فيلم تمام شد ديدم كارگردانش اقاي رسول ملاقلي پور همان كارگردان خوب ماست. همان كارگرداني كه دوست ماست. فكر كردم آيا رسول مي‌داند چرا حسنك دير كرده است؟