موهاي دور و بر گوشش سفيد شده بود. كارمند با سابقه‌اي محسوب مي‌شد. اولين و يا شايد هم دومين هفته‌ي استخداميم در شركت بود. با هم ماموريت رفتيم. پاي دستگاه مشغول به كار بود و گاهي هم چيزي را از يك سيستم قديمي براي من شرح داد.

توي ماشين انگار چيزي يادش آمده باشد رو به من كرد و گفت: به هيچ كدام از همكارانت اعتماد نكن. اگر توي دهنت پر از خون بود آن را جلوي روي آنها تف نكن.


اين روزها او نيست؛ اما فكر ميكنم همان حكايت خشت خام و آينه و پير و جوان بود.   نصيحت نغزي بود.