بوییدن وبلاگ
نقاشی را میشناختم که چشمهایی را نقاشی کرده بود. رمان چشمهایش را حتما خوانده ای.
اما من ترا نوشته ام. ترا بارها و بارها و بارها و بازهم بارها نوشته ام. نامه های تو را هم نگه داشته ام. خدا را شکر میکنم در دوران جوانیم از وبلاگ خبری نبود.
شب که تنها میشوم. نامه هایت را بو میکنم. همه اشان بعد از این همه سال معطرند. اما وبلاگ را نمیشود بویید.
*ببخشید اگر خاطراتی برایتان تداعی میشود. نوشته های من ارادی نیست.
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم مهر ۱۳۸۸ ساعت توسط ناتسی
|