نصيحت

موهاي دور و بر گوشش سفيد شده بود. كارمند با سابقه‌اي محسوب مي‌شد. اولين و يا شايد هم دومين هفته‌ي استخداميم در شركت بود. با هم ماموريت رفتيم. پاي دستگاه مشغول به كار بود و گاهي هم چيزي را از يك سيستم قديمي براي من شرح داد.

توي ماشين انگار چيزي يادش آمده باشد رو به من كرد و گفت: به هيچ كدام از همكارانت اعتماد نكن. اگر توي دهنت پر از خون بود آن را جلوي روي آنها تف نكن.


اين روزها او نيست؛ اما فكر ميكنم همان حكايت خشت خام و آينه و پير و جوان بود.   نصيحت نغزي بود.

خواب

مدتها بود خوابي به اين شيريني نديده بودم. خواب ديدم در كشوري دور دست هستم به همراه دوستي كه فعلا يادم نيست. تمام روز را پر بودم از شيريني اين خواب.

شب بعدش به اين فكر مي‌كردم كه اگر واقعا هم در آن كشور و در آن شهر بودم تنها همين روياي شيرين بود كه باقي مي‌ماند.!
درست است از گذشته فقط رويا و خاطره است كه باقي مي‌ماند. اگر رنج مي‌كشيم و اگر لذت مي‌بريم وقتي همه چيز به گذشته مي‌پيوندد هيچ اثري ديگر باقي نمي‌ماند جز رويا.

آه ، چه مي‌شد كه  خواب‌هامان را هم مي‌توانستيم مانند روياهاي زمان بيداريمان كنترل كنيم. فكر مي‌كنم در اين صورت چقدر خوشبخت مي‌بوديم.

تصور كن ، امشب مي‌خوابي و با خودت مي‌گويي امشب مي‌خواهم يك درام عاشقانه ببينم و ببيني.
امشب مي‌خوابي و مي‌گويي مي‌خواهم بمدت ده سال در اوج جواني در آمريكا زندگي كنم.
امشب مي‌خوابي و مي‌گويي مي‌خواهم در كشوري بميرم كه مزد گوركن بيش از آزادي بشر نيست...

مثلث

عشق - هنر - زيبايي


فكر كنم اگر قرار است مثلث شرارتي باشد اين سه هستند.

شيطاني‌ترين مثلثي كه مي‌تواند موجود باشد.

به رسانه‌ي ملي نگاهي بيندازيد تمام هم و غمش همين سه مقوله است.


ادب از كه آموختي ...

آدمها

آدمهايي كه كار وحشتناك انجام مي‌دهند دليل اين نيست كه خودشان هم وحشتناك هستند.

گفتگو

او- ميدوني چيه دارم فكر ميكنم خيلي ترسو بودم

من- چرا؟

او- نميدونم اما فكر ميكنم در تمام زندگيم كوتاه اومدم و حتي يك بار هم سر چيزي كه ميخواستم جدي نبودم.

من ساكت بودم و توي سرم اين فكر بود كه شايد قضيه همين باشد من هم ترسو بوده‌ام.

بعد از اين همه مدت

حتما بايد خوابم را ميديدي تا يادت بيافتد كه من هم هستم.

تو با من قهر نه نه دعواي سختي كردي

چيزهايي كه درست بود و تو تازه فهميده‌اي كه حق با من بوده است

اما من همه چيز را فراموش كرده ام

حالا من افكار جديدي دارم

آن روزها من ميخواستم خودم را اصلاح كنم

معتقد بودم كه اگر من اصلاح شوم و هركسي اصلاح شود كم كم دنيا اصلاح خواهد شد

ولي ديدم كار سختي است

تصميم دارم دنيا را اصلاح كنم تا شايد خودم هم كه جزو انم اصلاح شوم

به همين سادگي

دو احساس متفاوت

وسايل شخصيم ؛ آنهايي كه در طي اين چند سال در محل كارم جمع شده است را مرتب مي‌كنم و آنها را در كارتني مي‌ريزم تا به منزل ببرم. كم كم وقت رفتن فرا مي‌رسد.
چند سال آن وقت‌ها كه اوضاع بهتر از اكنون بود. در مراسم توديع يكي از همكاران كه بازنشسته مي‌شد شركت كردم. وقتي قرار شد او حرف بزند، گفت : من حالا كه بازنشسته مي‌شوم وجدانم راحت است! تا جايي كه توانستم و امكان داشت كار كردم. ولي گاهي فكر مي‌كنم مي‌توانستم بيشتر كار كنم و خيلي كارها مي‌توانستم انجام بدهم و ندادم.

اين روزها اين جمله خيلي توي سرم مي‌چرخد.
خيلي كارها مي‌توانستم انجام بدهم و ندادم.
اين جمله را با لحني ديگر اما بخوانيد.
شايد اين روزها جمله‌ي من اين باشد.

وجدانم اصلا راضي نيست! خيلي كار كردم! بيشتر از آنچه از من انتظار مي‌رفت. خيلي كارها مي‌توانستم انجام ندهم ولي انجام دادم. (و خيلي كارها مي‌توانستم انجام بدهم و ندادم. اما اينها را خدا را شكر وگرنه بايد بيشتر از يك كارتن با خودم مي‌بردم.)

تفاوت

خوب گوش كن

اگر ماشين كسي را بدزدي ؛ پليس ترا مي‌گيرد و به زندان مي‌روي

اما اگر فكر و ايده‌ي كسي را بدزدي كسي با تو كاري ندارد و ميگويند مدير لايقي هستي!


تكرار

نمي‌دانم پيشترها وقتي برف مي‌آمد ياد چه چيزي مي‌افتادم. اما چند سالي است هر وقت برف سنگيني مي‌بارد ياد آن روز زمستاني ميافتم كه برف سنگيني باريد و من نام تو را روي برف‌ها با انگشت‌هايم نوشتم. با موبايلم هم از آن عكس گرفتم و برايت ايميل كردم.

ياد آن روز ميافتم. امروز برف سنگيني باريده است؛ تا زانو. 

يك تبعيدي تلويزيون نگاه ميكند.

دو چيز به خودم تجويز ميكنم.
اولش اينكه مريض نشوم دوم اينكه اگه شدم حتي از سر ناچاري هم كه شده تلويزيون وطني نبينم و سوم اينكه جدي نگيرم  وگرنه دستپختم از اين بهتر نمي‌شود.

تلويزيون همين امروز صبح : تا اينجاي قضيه من مشكلي با اين مسئله ندارم كه چون مسلمان بدنيا آمده‌ايم(علي‌رغم جهل شديدي كه شخصا نسبت به قرآن دارم و هنوز براي يك بار هم كه شده آن را كامل نخوانده‌ام چه برسد به اينكه معني آن را بفهمم يا خوانده باشم) يك سري چيزها را خوب از زبان ديگران قبول مي‌كنم كه گويا دستور خدا است. ما هم قبولش داريم كه (بازم تكرار ميكنم نميدانم دستور خدا هست يا نه ولي احتمال دارد در قرآن آمده باشد) ديه زن نصف مرد است (دنده اش نرم گردنش هم خورد و خاكشير) حق طلاق با مرد است (جهنم) زن بايد مطيع مردش باشد(چشمش كور) ... اما نميدانم آقايان از كجايشان اين را در آورده‌اند كه زن بدون شوهر حتي قبل از ازدواج نمي‌تواند بدون اجازه از كشور خارج شود(اين يكي را مطمئنم تو هيچ كتابي ننوشته اند و تازه نتيجه هم گرفته نمي‌شود! ) اگر ديه زن نصف مرد است پس بايد اگر تصادف هم كرد بايد مجازاتش نصف مرد باشد.
بنده امروز ميخواهم بگويم هركسي ميگويد عقل زن نصف مرد است به اونجاهاي بابايش خنديده است ( يك ادم پشمكي امروز توي تلويزيون اين را اعلام فرمودند در كمال وقاحت توي چشم چند ميليارد زن هم نگاه مي‌كردند) البته قبل ازهمه احتمالا اين موجود منظورش كسي بوده است كه او را زاييده بوده است.

مطلب دوم : يك سري آدم (كه در زير نويس مي‌نوشت مهندس ارشد پروژه و نمي‌دانم مهندس ناظر ... چه و چه ) در شبكه‌ي خبري جهاني خودمان نشان مي‌داد كه از يك جايشان يك پروژه‌اي در كرده بودند كه بيايند و يك ماكت !!!! بله ماكت از هلكوپتري كه در طبس افتاد زمين درست كنند و در همان كوير برهوت نصب كنند به نشانه‌ي استكبار ستيزي.
چه بيا و برويي هم داشتند و چقدر هم سرشان شلوغ بود.
ميخواستم اعلام كنم كه شما با اين كارتان با آن هواي نامطبوعي كه از اونجاي (از طرف عقب)  استكبار خارج مي‌شود هم نمي‌ستيزيد.
من با اينكه داريد از اين راه (همان از طرف عقب) نان كوفت مي‌كنيد مشكلي ندارم ولي ديگر چرا چرا حماقتتان را داد ميزنيد توي رسانه ملي

مطلب سوم : صحنه‌اي از سينماي وطني. فيلم ميم مثل مادر كه قرار است جوانان مملكت بنشينند و ديگر از مرد عنكبوتي و بت من و جك و جانور من هاي آمريكايي الگو نگيرند و فرهنگ اصيل ايراني را به نمايش بگذارند.
صحنه : كودكي كه گويا زمان جنگ شيميايي شده و با دستگاه همراه تنفس مي‌كند از خانه زده است بيرون و غروب توي پارك لاله دارد براي خودش روي يك نيمكت نشسته است. دو جوان وطني مزاحمش مي‌شوند (از نوع جوانهاي غير ارزشي) يك دختر غير ارزشي كه گوشه‌ي ديگري است ( از مانتوي تنگش معلوم است) و همچنين از لبش كه آرايش كرده است و از مقداري مو كه از زير روسري ارزشيش زده است بيرون.
دخترك با آن اندام غير ارزيش كه از زير مانتويش از دو سه جا زده است روي  آن دو جوان غير ارزشي را كم مي‌كند و آنها مي‌روند.
حال ديالوگ را حال كنيد :
پسرك : فرشته خانم
دختر :(پشتش رو به كودك است و بهت زده بر ميگردد) كي به تو گفته اسم من فرشته است
- اخه مامانم گفته هر كدوم از ما دوتا فرشته داريم كه ازمون محافظت ميكنه پس اون يكي فرشته كجاست؟
- اره اسم من فرشته است البته اسماي ديگه اي هم دارم. جنيفر ؛ كتي ؛ مگي ... اون يكي فرشته منو قال گذاشت و رفت. (بعد خيلي رمانتيك ميخواهد راهش را بگيرد و برود كه پسرك ميگويد)
- فرشته خانم ؟؛ مادرم مامانم (يا احتمالا بابام)  نگران ميشه كه من از خونه فرار كردم.
- بابات خيلي گ ه ميخوره كه تو رو زاييده و حالا تو رو نميخواد...
- بچه اخم ميكند.
فرشته يادش مياد جلوي بچه نبايد حرف زشت بزند ولي خودش را از تك و تا نمياندازد.
- خب چيه اگه ميگفتم كيك اونوقت شيرين ميشد.

وقتي فيلم تمام شد ديدم كارگردانش اقاي رسول ملاقلي پور همان كارگردان خوب ماست. همان كارگرداني كه دوست ماست. فكر كردم آيا رسول مي‌داند چرا حسنك دير كرده است؟